ویژگی یاران امام مجتبی یاران امام مجتبی در دوران خلافتشان چه کسانی هستند؛ دوران خلافتی که سپس هم با قرارداد ترک مخاصمه خاتمه پیدا کرد؟ عدّهی اندکی شیعیان امیرالمؤمنین هستند؛ که اکنون شیعیان امام مجتبی شدهاند و در محضر امام مجتبی هستند. تعدادشان هم بسیار اندک است. گروه دیگر از لشکریان امام مجتبی خوارج نهروانند؛ همانکسانیکه پدر امام مجتبی را به شهادت رساندند؛ امثال شمربنذیالجوشنی که در واقعهی کربلا هم دیدید چه کرد! این خوارج نهروان جزء لشکریان امام مجتبی هستند! یک گروه هم انسانهای طمّاعی که دنیاپرستند و بهراحتی میتوان آنها خرید. کوفه از اینگونه انسانها زیاد دارد. اشخاصی که خودشان را خیلی ارزان میفروشند. تواریخ و مقاتل نقل کرده- اند، بعد از واقعهی کربلا، وقتی آمدند جنازهها را جمع کنند، هنگامیکه جیبهای جنازههای سربازهای سپاه عمرسعد را میگشتند، حوالهی یک من جو پیدا میکردند؛ یعنی حوالهی یک من جو گرفتند و آمدند امام حسین ، پسر پیغمبرخدا را کشتند! چقدر انسان باید دنی و کمهمّت باشد! با حوالهی یک من جو، دین، قیامت و همهچیزشان را فروخته بودند و بعد هم در میدان جنگ به دَرَک واصل شده بودند. بههرحال اینطور مردم هم در شهر کوفه کم نیستند. 9 یکعدّه افراد هم هستند که انسانهای شکّاک، اشخاصی که باور و اعتقاد محکم و ثباتی در خطّ ولایت امام مجتبی ندارند. امروز یک تفکّر دارند و فردا یک تفکّر. هر حرف به آنها می- رسد، آنها را مردّد میکند و عزم راسخی ندارند. عدّهی دیگری از لشکریان امام مجتبی هم پیروان رؤسای قبایل خود هستند. این خلقوخو هنوز هم در عرب وجود دارد؛ که برای رئیس قبیله جایگاه فوقالعادهای قائلند و اطاعت و فرمانبری فوقالعادهای دارند. آنجا زندگی عشیرهای و قبیلهای حاکم است؛ لذا کافی بود شما رئیس قبیلهای را بخرید؛ تمام افراد آن قبیله در آن خط حرکت میکردند. افرادی نبودند که رأی مستقلّی برای خودشان داشته باشند. سپاه امام مجتبی مرکّب از اینگونه اشخاص است. سپاه بهشدّت بیانضباطی است. طبیعتاً سپاهی که بخشی از آنها شیعیانند؛ بخشیخوارجند؛ بخشی دیگری امویها هستند و یک بخش از آنها رشوهخوارهایی هستند که با پول خودشان را میفروشند؛ سپاهی که در آن نظم، انسجام و انضباط وجود ندارد، که برای جنگیدن قوی نیست. از طرف دیگر هم جنگهای پیاپییی که در زمان امیرالمؤمنین پیش آمده بود، آنها را خسته کرده بود. ببینید برخی از افرادی که جنگ میکردند، به امید غنایم جنگ میکردند. در جنگ بین مسلمانها که غنیمتگیری نبود. در جنگ با مشرکین، چرا؛ غنایم جنگی بهدست میآمد و غنایم بین رزمندهها تقسیم میشد؛ امّا در این جنگها، مثل جنگ صفّین، نهروان و جمل غنایمی نبود که تقسیم شود؛ لذا انگیزهی مالی و مادییی هم در سپاهیان امام مجتبی نبود؛ که بگوییم بروند بجنگند چیز دنیایی گیرشان بیاید. اشخاص لایق و برجسته هم در اطراف امام مجتبی نمانده بودند؛ سردارانی مثل مالکاشتر و یاران رشید و مقاومی مثل میثم نبودند. همهی آنها رفته بودند. اگر هم بودند؛ تک و توک و از دست حکومت متواری بودند. دیگر کسی نمانده بود. افرادی مثل مقداد و سلمان نبودند. دور امام مجتبی خیلی خالی بود. باز امیرالمؤمنین تعدادی یار برجسته داشتند. امام مجتبی در سپاهشان هیچکس را نداشتند. برگرفته از سایت:http://ahlevela.com [ یکشنبه 93/10/28 ] [ 9:13 صبح ] [ نظمی ]
1-فعالیت های سیاسی
الف-بسیج کردن مردم برای شرکت در جنگ جمل
حضرت علی(علیه السلام) فرزند بزرگ خود، امام حسن(علیه السلام) را برای جلب مشارکت مردم در ستیز با پیمان شکنان (جنگ جمل) به کوفه فرستاد. امام مجتبی(علیه السلام) نیز با سخنان بسیار شیوا و رسای خود، توانست سپاه انبوهی را برای جنگ در رکاب حضرت علی(علیه السلام) گرد آورد.
ب-شرکت در جنگ جمل
امام حسن(علیه السلام) در جنگ جمل، حضوری چشمگیر وشجاعانه داشت و ضربه نهایی را با نحر کردن شتر عایشه به انجام رسانید و جنگ را به سود امیرمؤمنان، علی (علیه السلام) پایان داد.
ج-شرکت در جنگ صفین و فرماندهی نظامی
امام حسن(علیه السلام) در این جنگ، از سوی حضرت علی (علیه السلام) دستور یافت که سمت فرماندهی میمنه لشکر (جناح راست لشکر) را بر عهده گیرد. حضرت مجتبی (علیه السلام) در رکاب پدر، دلاورانه شمشیر می زد. معاویه با فرستادن عبیدالله بن عمر خواست تا با وعده های پوشالی، امام را از میدان به در کند، اما فرستاده معاویه، ناامید و سرافکنده باز گشت.(1)
2-فعالیت های فرهنگی
الف-امام جمعه موقت کوفه
یکی از مسئولیت های مهم فرهنگی امام مجتبی (علیه السلام) در دوران خلافت علی(علیه السلام)، امامت جمعه بود. هر گاه امام علی(علیه السلام) کوفه را ترک می کرد یا به دلیل عذری نمی توانست نماز جمعه را اقامه کند، این مهم را بر دوش فرزند بزرگترش می گذاشت.
ب-قضاوت به جای امام علی(علیه السلام)
نوشته اند در دوران خلافت حضرت علی(علیه السلام)، مردی را نزد او آوردند که او را در خرابه ای، کنار جسدی بی جان و خونین یافته بودند، در حالی که کاردی خونین نیز در دست داشت. جریان را به حضرت گفتند. امام فرمود: چیزی برای گفتن داری؟ مرد پاسخ داد: یا امیرالمؤمنین! این اتهام را می پذیرم. حضرت علی(علیه السلام) دستور داد او را ببرند و قصاص کنند. در این هنگام، مردی باعجله خود را رسانید، در حالی که فریاد می زد: او را رها کنید! او کسی را نکشته است. قاتل، من هستم. امیر المؤمنین از متهم پرسید: چرا اتهام قتل را پذیرفتی، در حالی که قاتل کس دیگری است؟ مرد پاسخ داد: من در وضعی نبودم که بتوانم از خودم دفاع کنم؛ زیرا چندین نفر مرا بالای سر جسد با کارد خونین دیده بودند. من گوسفندی کشته بودم و برای قضای حاجت به خرابه آمدم که دیدم آن مرد در خون خود می غلتد. شگفت زده شدم و در حالی که کارد خونین در دستم بود، این چند نفر وارد خرابه شدند و مرا با آن وضع دیدند و انگاشتند که من او را کشته ام. علی(علیه السلام) متهم و قاتل را نزد فرزندش، امام حسن(علیه السلام) فرستاد تا حکم را از او بخواهد. حضرت مجتبی (علیه السلام) پس از شنیدن صحبت های هر دو فرمود: «مرد قاتل که
با راست گفتاری اش جان متهم را نجات داد، به استناد آیه کریمه «و من احیاهها فکانما احیا الناس جمیعاً؛ هر کس انسانی را از مرگ نجات دهد، گویی همه مردم را نجات داده است»،(2)گویی همه انسان ها را از مرگ رهایی بخشیده است.[او] فردی را کشته و دیگری را از مرگ رهانیده است. پس هر دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال بپردازید».(3)
3-فعالیت های اقتصادی
یکی از چشمگیرترین تلاش های اقتصادی حضرت مجتبی(علیه السلام) در دوران پیش از امامت، سرپرستی زمین ها و اموالی بود که از سوی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، امیر مؤمنان، علی(علیه السلام) و فاطمه (علیها السلام)، به عنوان وقف مشخص شده بود که بیشتر آنها به حجاج بیت الله الحرام، یتیمان، مستمندان و خانواده اهل بیت(علیه السلام) تعلق گرفت. این دارایی ها به صورت نخلستان، زمین زراعی، چاه، قنات و... بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت
1- ابوالفضل هادی منش، آفتاب حسن، صص56-61.
2-مائده:32.
3-آفتاب حسن،صص66، 68.
منبع:نشریه اشارات،شماره 124
پورتالhttp://portal.anhar.ir [ یکشنبه 93/10/28 ] [ 8:52 صبح ] [ نظمی ]
1) نقل شده است که: روزی آن حضرت سواره بود مردی از اهل شام آن حضرت را ملاقات کرد وحضرت را دشنام و ناسزای بسیار گفت، آن حضرت هیچ نفرمود تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد آنگاه آن حضرت روبه آن مرد شامی کرد و بر او سلام داد و تبسم کرد و فرمود: ای مرد گمان می کنم غریب هستی و امری بر تو اشتباه شده باشد، اگر از ما استرضا جویی از تو راضی می شویم ، اگر از چیزی سؤال کنی عطا می کنیم، اگر از ما طلب ارشاد و هدایت کنی تو را ارشاد می کنیم، اگر بردباری بطلبی عطا می کنیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر می کنیم، اگر برهنه باشی تو را می پوشانیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر حاجتی داری بی نیازت می کنیم، اگر رانده شده ای تو را پناه می دهیم، اگر محتاج باشی بی نیازت می کنیم، اگر بار خود را بر خانه ما فرود اوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود. ریرا که خانه ما وسیع و جاه و مال فراوان داریم.
چون مرد شامی این سخنان را از حضرت شنید گریست و گفت: شهادت می دهم تویی خلیفة الله در روی زمین هستی و خدا بهتر می داند منصب امامت را به چه کسی عطا کند و پیش از آنکه شما را ملاقات کنم شما و پدرتان دشمن ترین خلق نزد من بودید اکنون، محبوب ترین خلق خدایید در نزد من. سپس بار سفر خود را به خانه امام برد و تا مدینه بود مهمان آن حضرت بود و از محبان و معتقدین به خاندان نبوت و اهل بیت رسالت گردید.
2) شیخ رضی الدین علی بن یوسف بن المطهر الحلی روایت کرده که شخصی خدمت حضرت امام حسن علیه السلام آمد و عرض کرد: یا بن امیرالمومنین تو را قسم می دهم به حق آن خداوندی که نعمت بسیار به شما کرامت فرموده که به فریاد من برسی و مرا از دست دشمن نجات دهی، چرا که دشمن ستمکاری دارم که حرمت پیران را حفظ نمی کند و کودکان را رحم نمی کند.
حضرت در آن حال که تکیه زده بودند چون این سخنان را شنیدند برخاستند و فرمودند: بگو دشمن تو کیست؟ تا او را دادخواهی نمایم.
ان مرد گفت: دشمن من فقر و پریشانی است.
حضرت لحظه ای سر به زیر افکندند سپس خادم را صدا زدند و فرمودند: انچه مال نزد تو موجود است حاضر کن، او 5هزار درهم حاضر کرد حضرت فرمود: اینها را به این مرد بده. سپس آن مرد را قسم داد و فرمود: هر گاه این دشمن نزد تو آمد و ستم کرد شکایت او را به نزد من اور تا من آن را دفع نمایم.
3) ابن شهر آشوب از کتاب محمد بن اسحاق روایت کرده بعد از رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم هیچکس به شرافت و عظمت حضرت امام حسن علیه السلام نرسیده و گاهی برای آن حضرت بر در خانه بساطی می گسترانیدند و آن حضرت از خانه بیرون می شد و بر وری آن می نشست. هر کسی از آنجا عبور می کرد به جهت جلالت آن حضرت می ایستاد و عبور نمی کرد تا آنکه راه کوچه از رفت و آمد بسته می شد.
حضرت که چنین می دید داخل خانه می شد و مردم پراکنده می شدند و در پی کار خویش می رفتند و هم چنین در راه حج هر که ان حضرت را می دید به جهت تعظیم به آن حضرت پیاده می شد.
آن حضرت 25 مرتبه پیاده به حج رفتند و سه مرتبه مالشان را با خدا تقسیم نمودند یعنی نصف آن را خود برداشته و نصف دیکر را به فقرا دادند.[شجره طیبه، زندگینامه چهارده معصوم و پیامبران، سید محسن حجازی زاده]
4) امام صادق علیه السلام می فرمایند: پدرم از پدرش به من حدیث کرد که: حسن بن علی بن ابیطالب علیهما السلام از همه اهل زمان خود عابدتر بود به زهد ، و بی اعتناییش به دنیا و فضیلتش کسی نمی رسید، چون به حج می رفت پیاده می رفت و گاهی پابرهنه می رفت. چون مرگ را یاد می کرد می گریست، و چون قبر را یاد می آورد گریه می کرد، وقتی بعث و قیامت را یاد می کرد اشک می ریخت، وقتی که گذشتن از صراط را یاد می آورد می گریست وقتی در مقابل خدا قرار گرفتن را یاد می آورد فریاد می کشید و بیهوش می شد. چون به نماز می ایستاد مفصلهای بدنش به حرکت در می امد و چون بهشت و جهنم را یاد می کرد مانند انسان ما زده مضطرب می گشت هر وقت به وقت خواندن قرآن به «یا ایها الذین آمنوا» می رسید می گفت: لبیک، اللهم لبیک.
در هیچ حالی او را ندیدیند مگر آنکه خدا را ذکر می کرد در سخن گفتن راستگوترین مردم و در بیان مطلب فصیحترین آنان بود روزی به معاویه گفتند: ای کاش حسن بن علی را بگویی که به منبر برود و سخن بگوید تا معلوم شود که سخن گفتن نمی تواند، معاویه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گوید، امام علیه السلام برخاست و به منبر تشریف برد خدا را حمد و سپاس کرد و آنگاه فرمود:
«ایها الناس من عذفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا الحسن به علی بن ابیطالب و ابن سیدة النساء فاطمه بنت رسول الله صلی الله علیه و آله، انا ابن خیر خلق الله، انا ابن رسول الله، انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات، الدلائلة انا ابن امیرالمومنین، انا المدفوع عن حقّی، انا و اخی الحسین سیدا شباب اهل الجنه، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکه و منی انا ابن المشعر و العرفات...»
آن حضرت در مقابل خصم، همه کمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد که یعنی: کسی به مقام آل محمد صلی الله علیه و آله نمی رسد. [خاندان وحی، سید علی اکبر قرشی]
پورتال http://portal.anhar.ir/ [ یکشنبه 93/10/28 ] [ 8:51 صبح ] [ نظمی ]
[ یکشنبه 93/10/28 ] [ 8:49 صبح ] [ نظمی ]
و اما داستان ولادت به گونهاى که در روایات شیخ صدوق(ره)در امالى و علل و عیون اخبار الرضا(علیه السّلام)و روایات دیگر محدثین شیعه و اهل سنت آمده و از امام سجاد(علیه السّلام) روایتشده این گونه است که فرمود:
چون فاطمه(س)فرزندش حسن را به دنیا آورد، به پدرش على(علیه السّلام)عرض کرد: نامى براى او بگذار، على(علیه السّلام)فرمود: من چنان نیستم که در مورد نامگذارى او به رسول خدا پیشى گرفته و سبقت جویم.در این وقت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بیامد، و آن کودک را در پارچه زردى پیچیده، به نزد آن حضرت بردند.حضرت فرمود: مگر من به شما نگفته بودم که او را در پارچه زردنپیچید؟ سپس آن پارچه را به کنارى افکند و پارچه سفیدى گرفته و کودک را در آن پیچید، آنگاه رو به على(علیه السّلام)کرده فرمود: آیا او را نامگذارى کردهاى؟ عرض کرد: من در نامگذارى وى به شما پیشى نمىگرفتم!
رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: من هم در نامگذارى وى بر خدا سبقت نمىجویم!
در این وقتخداى تبارک و تعالى به جبرئیل وحى فرمود که براى محمد پسرى متولد شده، به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو: براستى که على نزد تو به منزله هارون است از موسى، پس او را به نام پسر هارون نام بنه!
جبرئیل از آسمان فرود آمد و از سوى خداى تعالى به وى تهنیت گفت و سپس اظهار داشت: خداى تبارک و تعالى تو را مامور کرده که او را به نام پسر هارون نام بگذارى. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرسید: نام پسر هارون چیست؟عرض کرد: «شبر».فرمود: زبان من عربى است؟ عرض کرد: نامش را«حسن»بگذار، و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)او را حسن نامید... (1)
و در برابر این روایت، روایات دیگرى هم در کتابهاى علماى شیعه و اهل سنت آمده که چون حسن(علیه السّلام)به دنیا آمد، على(علیه السّلام)او را«حرب»نامید، و چون رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)اطلاع یافتبه على(علیه السّلام)دستور داد آن نام را به«حسن»تغییر دهد... (2)
و یا اینکه على(علیه السّلام)نام این نوزاد را«حمزه»گذارد و چون حسین به دنیا آمد نام او را«جعفر»گذارد، و پس از آن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم)على(علیه السّلام)راطلبیده و به او فرمود: به من دستور داده شده که نام این فرزند خود را تغییر دهم، سپس به على(علیه السّلام)دستور داد که نام آن دو را«حسن»و«حسین»بگذارد، و على(علیه السّلام)نیز به دستور آن حضرت عمل کرد... (3)
ولى همان گونه که صاحب کشف الغمه گفته است، این مطلب بعید به نظر مىرسد، و خلاف مشهور و ضعیف است، و مشهور همان است که در روایتبالا ذکر شد، و باقر شریف در کتاب حیاة الحسن این گونه روایات را از موضوعات و جعلیات دانسته و دلیلهایى بر این مطلب ذکر کرده که بهتر استبراى اطلاع بیشتر به همان کتاب مراجعه نمایید. (4)
و در روایات بسیارى از طریق اهل سنت آمده که این دو نام شریف«حسن»و«حسین»در جاهلیتسابقه نداشته و از نامهاى بهشتى است، و متن یکى از آن روایات که طبرى در کتاب ذخائر العقبى روایت کرده، این گونه است که عمران بن سلیمان گفته: «الحسن و الحسین اسمان من اسماء اهل الجنة، ما سمیتبهما فى الجاهلیة» (5)
(حسن و حسین دو نام از نامهاى اهل بهشت است که در زمان جاهلیتسابقه نداشته است.)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت:
1.بحار الانوار، ج 43، ص 238، و به همین مضمون روایات بسیارى در کتب اهل سنت نقل شده که بیشتر آنها در ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 492 به بعد ذکر شده است.
2- بحار الانوار، ج 43، ص 251، حیاة الحسن باقر شریف، ج 1، ص 63، ملحقات احقاق الحق، ج 10، صص 501-492.
3- .بحار الانوار، ج 43، ص 255، ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 498.
4- حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63.
5- ملحقات احقاق الحق، ج 10، ص 488 و حیاة الامام الحسن بن على، ج 1، ص 63
برگرفته از : کتاب زندگانى امام حسن مجتبى علیه السلام، ص 3 تا 8 / مؤلف: سید هاشم رسولى محلاتى
پورتالhttp://portal.anhar.ir/ [ یکشنبه 93/10/28 ] [ 8:46 صبح ] [ نظمی ]
|
||